کد مطلب:315306 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:214

چشمت روشن - اباالفضل - شما باب الحوائج هستید
سید احمد حكیم از منبری های متدین و باتقوا و معروف و مشهور می باشد. وی از مرحوم مغفور سید ناصر الحلو - ابوعدنان - نقل می نماید كه او از شیخ كاظم سودانی برای پدرم (یعنی پدر سید ناصر) كرامتی را این گونه نقل نمود:

در یكی از زیارت ها كه به كربلا رفتم. وارد حرم حضرت اباالفضل علیه السلام شدم. در مرتبه ی اول به زیارت حضرت اباالفضل علیه السلام می رفتم بعد به حرم امام حسین علیه السلام مشرف می شدم هم چنان كه همیشه برنامه ام این گونه بود (چون حضرت عباس علیه السلام باب الحسین است و وزیر امام حسین علیه السلام می باشد باید اول وزیر را ملاقات نمود آنگاه به حضور سلطان مشرف شد).

شیخ كاظم می گوید: هنگام ورود به حرم چیزی جلب نظرم كرد. خانمی نشسته و پسربچه 12 ساله در كنارش در نزد ضریح مطهر حضرت عباس علیه السلام



[ صفحه 579]



خوابیده و آن خانم با حضرت عباس علیه السلام سخن می گوید. و با درشتی و شدت حضرتش را مورد عتاب و خطاب قرار می دهد.

مردی در كنارش بود. گفتم: نمی بینی این خانم چگونه حضرت عباس علیه السلام را مخاطب قرار داده و به طور غیرمناسب حرف می زند، باید در مقابل این بزرگواران و پاكان درگاه الهی مؤدبانه سخن گفت.

آن مرد گفت: این زن همسرم می باشد و دخترعموی من است. چیزی از ازدواج ما نگذشت كه خداوند به ما فرزندی داد. همین كه سه ساله شد مرد. ما خیلی ناراحت شدیم و به همسرم دلداری دادم و به او گفتم: ما جوان هستیم خداوند قادر است باز هم به ما فرزند دهد.

باز هم خداوند فرزند دیگری به ما عنایت فرمود و او هم چون سه ساله شد مرد. و هم چنین فرزند سومی هم مرد.

گفتم: چاره ای نیست جز این كه به در خانه ی باب الحوائج حضرت عباس علیه السلام برویم و در حرم اباالفضل علیه السلام متوسل شویم تا خداوند به ما فرزندی بدهد و بیماری ها و ناراحتی ها را از او دور بگرداند. به حرم آمدیم و حاجاتمان را طلب نمودیم. به منزل برگشتیم.

خداوند فرزندی به ما عنایت فرمود. همسرم باردار شد و خدا پسری را روزی فرمود و بزرگ شد و سه - چهار ساله شد و در كمال صحت و عافیت بود تا این كه به این سن و سال رسید و همان مرض هایی كه فرزندان قبلی دچار می شدند مبتلا شد.

گفتیم: چاره ای نیست جز این كه به در خانه ی حضرت اباالفضل علیه السلام برویم چون این فرزند به واسطه ی حضرت عباس علیه السلام به ما عنایت شده و از خودش می خواهیم او را شفا دهد.



[ صفحه 580]



شیخ كاظم می گوید: بسیار متعجب و متألم شدم. خداحافظی نمودم و از او جدا شدم و برگشتم منزل شب خوابیدم. در عالم رؤیا پیامبر خدا، امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را مشاهده نمودم كه نورشان مانند ماه تابان می درخشید. نشسته بودند و در چهره ی آنان نگاه می كردم. یك مرتبه مردی را دیدم كه خوش صورت تر و نورانی تر از او ندیده بودم و نمی توانم كه او را توصیف كنم ولی می گویم او از اهل بهشت می باشد نه از اهل دنیا. همین كه رسید نزد آن بزرگواران از او احترام به عمل آوردند و آن شخص بزرگوار حضرت اباالفضل علیه السلام بود. پیامبر از او سبب آمدنش را پرسید.

پاسخ داد: می خواهم سرنوشت این پسر را بدانم (یعنی پسربچه ای كه در كنار قبرم است).

پیامبر صلی الله علیه و آله او را از مرگ او خبر داد و حضرت اباالفضل علیه السلام درخواست می نماید از خدا یا شفای پسر را بخواهد یا اینكه لقب باب الحوائجی را از او بردارند.

پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست و رفت و بازگشت و فرمود: چشمت روشن اباالفضل! شما باب الحوائج هستید و خداوند مریض را شفا می دهد و سالم به نزد پدر و مادرش برمی گرداند.

شیخ كاظم سودانی می گوید: از خواب بیدار شدم صدای مؤذن به اذان بلند بود. وضو گرفتم، به حرم حضرت عباس علیه السلام آمدم. دیدم همان زن كنار فرزندش نشسته. سلام كردم و آنها را به شفای پسرشان به بركت قمر بنی هاشم علیه السلام بشارت دادم.

زن سربلند كرد و گفت: به خیر.

ولی باور نمی كرد. من به گوشه رفتم و نشستم تا از نزدیك مشاهده كنم و



[ صفحه 581]



ببینم سرنوشت این مادر و فرزند به كجا خواهد رسید. چیزی نگذشت فرزندش حركت كرد و دست و پایش را حركت می داد و چشم باز كرد و مادر با وحشت به او نگاه می كرد، دید فرزندش نشست و اول چیزی كه انجام داد، برخاست و ضریح حضرت اباالفضل علیه السلام را محكم گرفت و یك مرتبه مادرش صدای هلهله بلند نمود و از خوشحالی نزدیك بود قالب تهی كند. مردم كنار آن فرزند جمع شدند و لباس های او را برای تبرك می ربودند. [1] .


[1] اين كرامت از كتاب «مجالس الحسينيه في مناسبات السنة لشهري محرم و صفر» ص 161 تا 163 مجلس هفتم تأليف خطيب توانا و مشهور و معروف سيد احمد حكيم، تاريخ چاپ اول، سال 1384 شمسي انتشارات ذوي القربي چاپخانه ي سليمان زاده.